سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق بابا
گناهى که پس از آن مهلت دو رکعت نماز گزاردن داشته باشم مرا اندوهگین نمى‏دارد . [نهج البلاغه]

نویسنده: علیرضا خوش  یکشنبه 89/6/21  ساعت 4:23 عصر

                                       یا الله

من و دایی عباس به خیابان رفته بودیم که من ، یک مغازه پرنده فروشی دیدم .
به دایی گفتم : «برای من دو تا پرنده کوچک می خرید »
دایی پرسید : « می خواهی با آن چه کنی ؟»
گفتم : « می خواهم آن ها را در یک قفس کوچک و قشنگ نگه دارم .»
دایی گفت :« در خانه حضرت علی (ع) مرغابی هایی بودند که آن ها را کسی به امام حسین (ع) هدیه داده بود . یک روز حضرت علی به دخترشان گفتند : این ها زبان ندارندکه وقتی گرسنه یا تشنه می شوند بتوانند چیزی بگویند یا از تو چیزی بخواهند . آن ها را رها کن تا از آن چه خدا روی زمین آفریده ، بخورند و آزاد باشند .»
به پرنده های بیچاره نگاه کردم .
به دایی گفتم :« دو تا پرنده برایم می خرید؟»
دایی گفت : قفس هم می خواهی ؟»
گفتم :« نه ! می خواهم آن ها را آزاد کنم .»
دایی گفت :« در روز تولد حضرت علی (ع) تو با آزاد کردن پرنده ها ، قشنگترین هدیه را به ایشان می دهی .»
من و دایی دو تا پرنده خریدیم و آن ها را آزاد کردیم . پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند ، دور دور ، جایی نزدیک فرشته ها



نویسنده: علیرضا خوش  یکشنبه 89/6/21  ساعت 4:4 عصر

                                  به نام خالق یکتا

معلم چند تا مساله حساب گفته بود تا در خانه حل کنیم و روز بعد به کلاس ببریم. مساله‌ها سخت بود. هرچه فکر کردم نمی‌توانستم آن‌ها را حل کنم. بابا دلش برایم سوخت. آمد و آن‌ها را برایم حل کرد.

  گفتم: آن‌ها را بابام حل کرده است. معلم چیزی نگفت، ولی دفتر حسابم را پیش خودش نگه داشت. مدرسه که تعطیل شد، دستم را گرفت و به خانه مان آمد.

  بابام در را به رویمان باز کرد. معلم، تا چشمش به بابام افتاد، داد و فریادش بلند شد که چرا مساله‌ها را غلط حل کرده است! بعد هم پدرم را تنبیه کرد که دیگر مساله‌ها را غلط حل نکند.




نویسنده: علیرضا خوش  یکشنبه 89/6/21  ساعت 3:42 عصر

                                             به نام خدا

مامان همیشه می گوید وقتی که می خواهی بخوابی جورابهایت را در بیاور ، سنجاقهایت را از موهایت باز کن ، عینک را بر دار و لباس راحت بپوش .
امروز یک چیزی را فهمیدم مادر بزرگ علاوه بر این کارها یک کار دیگر هم می کند. مادر بزرگ همه دندانهایش را هم از دهانش در می آورد . حتماً می خواهد خستگی دندانهایش در برود.
اما من هر چه سعی می کنم نمی توانم این کار را بکنم شاید به خاطر این که هنوز بچه هستم.
حتماً من هم هر وقت بزرگ شوم می توانم موقع خواب دندانهایم را در بیاورم




لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]


 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت



اوقات شرعی


تعداد کل بازدید
72841
تعداد بازدید امروز
2
تعداد بازدید دیروز
4

درباره خودم
عشق بابا
علیرضا خوش
سلام بچه ها حالتون خوبه اسمم کربلایی علیرضاست. 5 ساله ام و درشهر مقدس قم به همراه بابایی و مامانی ام زندگی می کنم. دوست دارم بعد از خوندن مطالبم اگه تونستید پیام هم بدین. از همه شما ممنونم.
لوگوی خودم
عشق بابا


لوگوی دوستان



دوستان
آبجی معصومه





فهرست موضوعی یادداشت ها
آخ جون دوچرخه . ابلیس - عابد -درخت- خشم - خدا -انفاق - صدقه- پیامبر . اولین استخر زندگی من . اومدن محمد یاسین . این هم به دنیا اومد . بابام تنبیه شد . بچه ها کجایید بیایید برای.... . بهلول و داروغه بغداد . پیرمرد - دخترک - زیبایی - عصا . تیزهوشی کودک . جمعه بیمارستان تعطیله . چاپخونه - دزدی-مال حلال و حروم . حکایت جالب درویشی که عاشق پادشاه شد . خاطره اخلاقی – معرفتی دکتر هاروارد کلی و یک لیوان شیر . خدا - نامه - خانواده - دعا خواب - سلام . داستان یا حسین برهنه . دختر - معلم- حضرت یونس - شکم نهنگ - . دروغ های مادر- مهر مادر- جلیل کیان مهر- درد و رنج مادری . دستنوشت اول برای بچه ها . دندان های مادر بزرگ . شعر برف اومد... . شعر دویدم به کربلا رسیدم . شهید دوران- بغداد- سالن اجلاس- سال 61- نیروی هوایی . عکس بابایی . عکس روز پدر . قصه و کودکان، ادبیات کودکان، شجاعت و... . من و دایی عباس . هزار بوسه برای پدر . وزغ ها و قورباغه ها . یک فرشته کوچک .

آرشیو
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 89
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
آبان 89


اشتراک